خلاصه قسمت سوم امپراطور دریا - افسانه جومونگ و امپراطور دریا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز: شنبه 103 آذر 3
گونگ بوک متوجه میشود که دزدان دریایی بانو جانگ هوا را دستگیر کرده اند.او که نمیتواند اسارت او را تحمل کند تیر و کمانی را بر میدارد و به دنبال آنها میرود ودر فرصتی مناسب آنها را با تیر وکمان مورد هدف قرار میدهد وبه این شکل او را نجات میدهد.

اما در این لحظه یون جان سر میرسد وشمشیرش را بالای سر گونگ بوک میگذارد ولی به آنها اجازه میدهد که بروند

آنها از آنجا بسرعت دور میشوند و در گوشه ای استراحت میکنند.بعد از مدتی که گونگ بوک به بانو جانگ هوا میگوید که باید بروند او به گونگ بوک میگوید که هرگز فراموش نمیکند که او جانش را نجات داده است

نیروهای گارد به جزیره برمیگردند و دوباره کنترل جزیره را بدست میگیرند و اما اشکهای بانو جانگ هوا که مادر نداشت وحالا پدرش را هم از دست داده...

گونگ بوک و چانگ میون که دستگیر میشوند برادر بانو جانگ هوا بدون توجه به اینکه گونگ بوک جان خواهرش را نجات داده به قاضی میگوید که او و دوستش کشتی دزدان دریایی را تعمیر کرده اند.قاضی نیز دستور تبعید آنها به جزیره ای خشک را میدهد تا در آنجا بمیرند و ناراحتی بانو جانگ هوا کوچک....

در کشتی دزدان دزدان دریایی رییس دزدان غنیمتهایی که بدست آورده اند را نگاه میکند ودستور میدهد دختران وپسران اسیر را برای فروش به عنوان برده ببرند.در این حین جانگ دال سر میرسد و از رییس دزدان میخواهد که او را نکشند و زیر بال وپر او باشد.رییس دزدان هم دستور میدهد بندهایش را باز کنند.در جزیره هم چانگ میون قصد دارد که از ناامیدی به آب بزند اما گونگ بوک مانع میشود.شب هنگام گونگ بوک به رنجهایی که کشیده فکر میکند واشک میریزد

گونگ بوک و چانگ میون بدون آب وغذا ناتوان میشوند اما سرانجام سونگ جان و پدرش آنها را نجات میدهند.گونگ بوک علت را میپرسد و پدر سونگ جان میگوید که بانو جانگ هوا زندگی آنها را نجات داده اما آنها هنوز آزاد نیستند وباید به عنوان برده در مزرعه پرورش اسب در موجینجو کار کنند.سونگ جان هم چیزی را که بانو جانگ هوا برای گونگ بوک فرستاده را به او میدهد ومیگوید که بانو جانگ هوا هم به موجینجو رفته است.

گونگ بوک و چانگ میون هم به آنجا میروند ودر بدو ورود با اسبان و سپس با منظره دلخراشی مواجه میشوند یکی از افرادی که آنجا کار میکرد قصد فرار داشت که دستگیر شد و سپس با شکنجه بی رحمانه ای با اسبها کشته شد

رییس آنها به او میگوید که زندگی سختی را در اینجا خواهند داشت و در سرشماری هم به حساب نمی آیند و از نظر غذایی هم بسیار زندگی سختی خواهند داشت.از طرفی دیگر بانو جانگ هوا وبرادرش پیش یکی از دوستان پدرشان در موجینجو میروند و از او میخواهند که آنها را تحت پوشش خودش قرار دهند.او نیز قبول میکند و برادر بانو جانگ هوا را بخاطر مهارتهایی که دارد به عنوان افسر یکی از قسمتها انتخاب میکند ودر مورد بانو جانگ هوا هم میگوید که او بطور موقت در موجینجو جایی برایش پیدا میکند تا در آنجا زندگی کند

بعد از این صحبتها دوست پدر آنها بانو جانگ هوا را پیش یکی از شخصیتهای اصلی مجموعه یعنی بانو جمی میبرد تا او سرپرستی بانو جانگ هوا را قبول کند.بانو جمی میگوید که شنیده او در شعر استاد است و از او میخواهد که شعری را برایش معنی کند که از کیست وچه میگوید.بانو جانگ هوا هم به زیبایی معنی شعر را بازگو میکند.بانو جمی نیز سرپرستی او را بر عهده میگیرد

بانو جانگ هوا در حال رفتن به اتاقش با صحنه رقص دختران روبرو میشود سپس بانوی همراهش به او میگوید که او باید رقص را فرا بگیرد زیرا در مهمانیهای سلطنتی آنها شرکت میکنند وبرنامه اجرا میکنند.از این طرف هم گونگ بوک و میون مشغول پرورش اسبها هستند .روزی رییس آنها را فرا میخواند و میگوید که شب پیش ما دو اسب را از دست دادیم و به این شکل دستور میدهد آنها را تنبیه کنند آنها را در سرما نگه دارند و غذایی به آنها ندهند.

شبی گونگ بوک متوجه میشود شخصی در حال دوشیدن شیر اسب است به او میگوید که چکار دارد میکند؟او نیز اشاره میکند که همراهش برود.سپس به او میگوید که از این شیر بخورد ولی گونگ بوک نمیتواند او نیز همه را میخورد و میگوید که چشمانت بی رنگ شده ومگر قصد ندارد که زنده بماند؟گونگ بوک نیز از آن شیر میخورد ومیون را مجبور میکند که از این شیر بخورد زیرا آنها باید زنده بمانند

گونگ بوک و میون شبی مهارت بی نظیر آن شخص در شمشیر زنی را میبینند و این باعث تعجب آنها میشود.آنها از او میخواهند که به آنها این مهارتها را آموزش دهد اما او قبول نمیکند.گونگ بوگ به مرگ مادرش توسط دزدان دریایی اشاره میکند ومیگوید که قصد دارد انتقام پدر ومادرش را بگیرد اما آن شخص میگوید که زندگی بسیار سخت است و درخواستشان را قبول نمیکند.از این طرف هم رییس دزدان دریایی چیزهایی را که بانو جمی خواسته بود را برایشان میاورد.بانو جمی در کلاسی که به دختران آموزشهای مختلف داده میشود به آنها مطالب متنوعی را میگوید

برادر جانگ هوا در مورد زندگی آنجا میگوید و اینکه از این زندگی خسته شده است و از اینکه پسری که مقامش از او کمتر بوده به مقام افسری رسید ولی به او چنین مقامی را ندادند او به جانگ هوا میگوید که به بانو جمی خواهش کند تا مقامی برای او دست وپا کند اما او قبول نمیکنداز این طرف به گونگ بوک و میون دستور میدهند که دوازده اسب را به بازار موجینجو ببرند وبعد از آن میتوانند تفریح کنند.در آنجا اتفاقی رخ میدهد که باز هم مسیر زندگی آنها را تغییر میدهد دزدی درحال فرار است که دو مردی را که تعقیبشان میکنند را نیز میزند اما گونگ بوک او را کتک میزند وباعث میشود او دستگیر شود.در این حین رییس محافظان مخصوص بانو جمی او را میبیند و به او میگوید که همراهش برود او در آنجا محافظان شخصی بانو جمی را نشانشان میدهد وبه آنها میگوید که آنها میتوانند زندگی راحتی در اینجا داشته باشند در حالیکه اکثر این افراد محافظ قبلا برده بودند ولی حالا زندگی خوبی دارند سپس میگوید که گونگ بوک با جایانگ یکی از آن محافظان مبارزه کند.او نیز با اینکه از او شکست میخورد ولی مبارزه خوبی انجام میدهد در پایان رییس محافظان به او میگوید که در هر بهار بانو جمی مبارزات رزمی برگزار میکند که برنده آن میتواند به عنوان محافظ بانو جمی انتخاب شود

 

گونگ بوک برای دیدن آموزش پیشرفته نوشیدنی گرانی برای موچانگ همان کسی که نوشیدن شیر اسب را به آنها گفت میبرد و از او میخواهند که به آنها مهارتهای فردی را آموزش دهند.او نیز قبول میکند وتعلیمات سخت آنها را آغاز میکند

و آنها همچنان برای زندگی آینده اشان تمرین میکنند....



 نوشته شده توسط زانیار در جمعه 86/10/14 و ساعت 1:4 صبح | نظرات شما درباره این مطلب()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خلاصه قسمت ششم افسانه جومونگ
عکس هاجین بازیگرامپراطوردریا
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا