خلاصه قسمت های امپراطور دریا - افسانه جومونگ و امپراطور دریا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 1

 

با سلام به دوستان عزیزم خلاصه قسمت چهارم امپراطور دریا را تقدیم میکنم.

و سرانجام مرحله کودکی ونوجوانی گونگ بوک ودوستش میگذرد و آنها با تمرینات همیشگی پای بر دوران جوانی خویش میگذارند.موچانگ هم طبق معمول تمام کارها را به گونگ بوک و میون میسپارد!در یکی از روزها موچانگ شمشیری واقعی وخوش دست به گونگ بوک میدهد

ادامه مطلب...

 نوشته شده توسط زانیار در جمعه 86/10/14 و ساعت 11:33 صبح | نظرات شما درباره این مطلب()
گونگ بوک متوجه میشود که دزدان دریایی بانو جانگ هوا را دستگیر کرده اند.او که نمیتواند اسارت او را تحمل کند تیر و کمانی را بر میدارد و به دنبال آنها میرود ودر فرصتی مناسب آنها را با تیر وکمان مورد هدف قرار میدهد وبه این شکل او را نجات میدهد.

اما در این لحظه یون جان سر میرسد وشمشیرش را بالای سر گونگ بوک میگذارد ولی به آنها اجازه میدهد که بروند

آنها از آنجا بسرعت دور میشوند و در گوشه ای استراحت میکنند.بعد از مدتی که گونگ بوک به بانو جانگ هوا میگوید که باید بروند او به گونگ بوک میگوید که هرگز فراموش نمیکند که او جانش را نجات داده است

نیروهای گارد به جزیره برمیگردند و دوباره کنترل جزیره را بدست میگیرند و اما اشکهای بانو جانگ هوا که مادر نداشت وحالا پدرش را هم از دست داده...

گونگ بوک و چانگ میون که دستگیر میشوند برادر بانو جانگ هوا بدون توجه به اینکه گونگ بوک جان خواهرش را نجات داده به قاضی میگوید که او و دوستش کشتی دزدان دریایی را تعمیر کرده اند.قاضی نیز دستور تبعید آنها به جزیره ای خشک را میدهد تا در آنجا بمیرند و ناراحتی بانو جانگ هوا کوچک....

در کشتی دزدان دزدان دریایی رییس دزدان غنیمتهایی که بدست آورده اند را نگاه میکند ودستور میدهد دختران وپسران اسیر را برای فروش به عنوان برده ببرند.در این حین جانگ دال سر میرسد و از رییس دزدان میخواهد که او را نکشند و زیر بال وپر او باشد.رییس دزدان هم دستور میدهد بندهایش را باز کنند.در جزیره هم چانگ میون قصد دارد که از ناامیدی به آب بزند اما گونگ بوک مانع میشود.شب هنگام گونگ بوک به رنجهایی که کشیده فکر میکند واشک میریزد

گونگ بوک و چانگ میون بدون آب وغذا ناتوان میشوند اما سرانجام سونگ جان و پدرش آنها را نجات میدهند.گونگ بوک علت را میپرسد و پدر سونگ جان میگوید که بانو جانگ هوا زندگی آنها را نجات داده اما آنها هنوز آزاد نیستند وباید به عنوان برده در مزرعه پرورش اسب در موجینجو کار کنند.سونگ جان هم چیزی را که بانو جانگ هوا برای گونگ بوک فرستاده را به او میدهد ومیگوید که بانو جانگ هوا هم به موجینجو رفته است.

گونگ بوک و چانگ میون هم به آنجا میروند ودر بدو ورود با اسبان و سپس با منظره دلخراشی مواجه میشوند یکی از افرادی که آنجا کار میکرد قصد فرار داشت که دستگیر شد و سپس با شکنجه بی رحمانه ای با اسبها کشته شد

رییس آنها به او میگوید که زندگی سختی را در اینجا خواهند داشت و در سرشماری هم به حساب نمی آیند و از نظر غذایی هم بسیار زندگی سختی خواهند داشت.از طرفی دیگر بانو جانگ هوا وبرادرش پیش یکی از دوستان پدرشان در موجینجو میروند و از او میخواهند که آنها را تحت پوشش خودش قرار دهند.او نیز قبول میکند و برادر بانو جانگ هوا را بخاطر مهارتهایی که دارد به عنوان افسر یکی از قسمتها انتخاب میکند ودر مورد بانو جانگ هوا هم میگوید که او بطور موقت در موجینجو جایی برایش پیدا میکند تا در آنجا زندگی کند

بعد از این صحبتها دوست پدر آنها بانو جانگ هوا را پیش یکی از شخصیتهای اصلی مجموعه یعنی بانو جمی میبرد تا او سرپرستی بانو جانگ هوا را قبول کند.بانو جمی میگوید که شنیده او در شعر استاد است و از او میخواهد که شعری را برایش معنی کند که از کیست وچه میگوید.بانو جانگ هوا هم به زیبایی معنی شعر را بازگو میکند.بانو جمی نیز سرپرستی او را بر عهده میگیرد

بانو جانگ هوا در حال رفتن به اتاقش با صحنه رقص دختران روبرو میشود سپس بانوی همراهش به او میگوید که او باید رقص را فرا بگیرد زیرا در مهمانیهای سلطنتی آنها شرکت میکنند وبرنامه اجرا میکنند.از این طرف هم گونگ بوک و میون مشغول پرورش اسبها هستند .روزی رییس آنها را فرا میخواند و میگوید که شب پیش ما دو اسب را از دست دادیم و به این شکل دستور میدهد آنها را تنبیه کنند آنها را در سرما نگه دارند و غذایی به آنها ندهند.

شبی گونگ بوک متوجه میشود شخصی در حال دوشیدن شیر اسب است به او میگوید که چکار دارد میکند؟او نیز اشاره میکند که همراهش برود.سپس به او میگوید که از این شیر بخورد ولی گونگ بوک نمیتواند او نیز همه را میخورد و میگوید که چشمانت بی رنگ شده ومگر قصد ندارد که زنده بماند؟گونگ بوک نیز از آن شیر میخورد ومیون را مجبور میکند که از این شیر بخورد زیرا آنها باید زنده بمانند

گونگ بوک و میون شبی مهارت بی نظیر آن شخص در شمشیر زنی را میبینند و این باعث تعجب آنها میشود.آنها از او میخواهند که به آنها این مهارتها را آموزش دهد اما او قبول نمیکند.گونگ بوگ به مرگ مادرش توسط دزدان دریایی اشاره میکند ومیگوید که قصد دارد انتقام پدر ومادرش را بگیرد اما آن شخص میگوید که زندگی بسیار سخت است و درخواستشان را قبول نمیکند.از این طرف هم رییس دزدان دریایی چیزهایی را که بانو جمی خواسته بود را برایشان میاورد.بانو جمی در کلاسی که به دختران آموزشهای مختلف داده میشود به آنها مطالب متنوعی را میگوید

برادر جانگ هوا در مورد زندگی آنجا میگوید و اینکه از این زندگی خسته شده است و از اینکه پسری که مقامش از او کمتر بوده به مقام افسری رسید ولی به او چنین مقامی را ندادند او به جانگ هوا میگوید که به بانو جمی خواهش کند تا مقامی برای او دست وپا کند اما او قبول نمیکنداز این طرف به گونگ بوک و میون دستور میدهند که دوازده اسب را به بازار موجینجو ببرند وبعد از آن میتوانند تفریح کنند.در آنجا اتفاقی رخ میدهد که باز هم مسیر زندگی آنها را تغییر میدهد دزدی درحال فرار است که دو مردی را که تعقیبشان میکنند را نیز میزند اما گونگ بوک او را کتک میزند وباعث میشود او دستگیر شود.در این حین رییس محافظان مخصوص بانو جمی او را میبیند و به او میگوید که همراهش برود او در آنجا محافظان شخصی بانو جمی را نشانشان میدهد وبه آنها میگوید که آنها میتوانند زندگی راحتی در اینجا داشته باشند در حالیکه اکثر این افراد محافظ قبلا برده بودند ولی حالا زندگی خوبی دارند سپس میگوید که گونگ بوک با جایانگ یکی از آن محافظان مبارزه کند.او نیز با اینکه از او شکست میخورد ولی مبارزه خوبی انجام میدهد در پایان رییس محافظان به او میگوید که در هر بهار بانو جمی مبارزات رزمی برگزار میکند که برنده آن میتواند به عنوان محافظ بانو جمی انتخاب شود

 

گونگ بوک برای دیدن آموزش پیشرفته نوشیدنی گرانی برای موچانگ همان کسی که نوشیدن شیر اسب را به آنها گفت میبرد و از او میخواهند که به آنها مهارتهای فردی را آموزش دهند.او نیز قبول میکند وتعلیمات سخت آنها را آغاز میکند

و آنها همچنان برای زندگی آینده اشان تمرین میکنند....



 نوشته شده توسط زانیار در جمعه 86/10/14 و ساعت 1:4 صبح | نظرات شما درباره این مطلب()
پدر گونگ بوک او را از خواب آشفته ای که میبیند بیدار میکند و وقتی از او حالش را میپرسد وجوابی نمیبیند از دوست گونگ بوک میپرسد که او چش شده واو میگوید که گونگ بوک در حال تمرین شمشیر بازی میباشد این باعث نگرانی پدر گونگ بوک میشود که او قصد دارد که با آنها بجنگد بناربر این تصمیم میگیرد که گونگ بوک را از آن محل به جزیره ای دیگر بفرستد

بانو جانگ هوا قصد دارد که برای عبادت به معبد برود وبرای اینکار گونگ بوک انتخاب میشود او بانو جانگ هوا و ندیمه او را به آنجا میبرد و با دیدن او در حال عبادت سخت مشغول نگاه کردن به او میشود

عبادت او که تمام میشود در حال بازگشت بانو جانگ هوا متوجه جزیره ای میشود واز گونگ بوک درباره آن میپرسد گونگ بوک نیز میگوید آن جزیره ساهیانگ است و در آن پرندگان و حیوانات وحشی زندگی میکنند.او نیز مجذوب آن جزیره میشود

تمرینات شمشیربازی بین گونگ بوک و یونگ جان همچنان ادامه دارد و سرانجام گونگ بوک در شمشیرزنی مهارت بیشتری کسب میکند و قدرت شمشیرزنی او بالا میرود.در آخرین تمرین آنها یونگ جان میگوید که او قصد ترک چانگ هی را دارد وباید به چین برود گونگ بوک درخواست میکند که او نیز جز یاران رییس او شود ولی یونگ جان اشاره میکند که رییسش قبول نمیکند ومیگوید که بازهم همدیگر را خواهیم دید وبعد میرود

دربازار یونگ جان چشمش به بانو جانگ هوا میافتد وبا اولین نگاه او نیز عاشقش میشود.او پیش رییسش میرود ولی در حال رفتن دزدی کیسه او را میدزدد او چاقویش را در میآورد واو را با آن از راه دور میزند.بانو جانگ هوا با دیدن این صحنه آشفته میشود رییس او نیز برای تنبیه میگوید که او باید از بالای صخره به پایین بپرد

بانو جانگ هوا نیز با دیدن آن صحنه بیمار میشود.این قضیه باعث میشود که دادستانی در مورد حفاظت جزیره در مقابل دزدان دریایی حفاظت بیشتری را انجام دهد وجزیره را برای یافتن دزدان دریایی جست و جو کنند.پدر گونگ بوک به آنها میگوید که برای رفتن به جزیره بیکیوم برای ساختن کشتی آماده شوند او اشاره میکند که برای رفتن به چین پاسپورت احتیاج هست که برای آن باید پول داشته باشند.آنها سرانجام بطور مخفیانه بسمت کشتی که آنها را به آن جزیره میبرد میشوند

پدر گونگ بوک با معاینه کشتی به آنها میگوید که سه یا چهار روز کار دارد یکی از افراد آنجا اشاره میکند که آنها باید ده روز دیگر در چین باشند واگر او کارش را زودتر انجام دهد دوبرابر پاداش میگیرد.آنها نیز کارشان را آغاز میکنند.از این طرف یونگ جان که از صخره به پایین پریده بود بسختی از صخره های ساحلی بالا می آید وپیش رییس برمیگردد سپس موقعیت مکانی نیروهای محافظ جزیره را به او نشان میدهد.

از این طرف گونگ بوک با دیدن کشتی کنار ساحل ونگهبانان آن بمشکوک میشود او به پدرش میگوید که این کشتی را که تعمیر میکنند یک کشتی دزدان دریایی است.پدرش میگوید که توی چانگ هی کشتی دزدان دریایی دیده نشده وبه این قضیه فکر نکند.از این طرف مبارزه ای دیگر بین گونگ بوک وپسر رییس دادستانی آغاز میشود و اینبار گونگ بوک او را شکست میدهد این باعث میشود که او خشمگین شود وقصد کشتن او را دارد که بانو جانگ هوا سر میرسد و جلوی اینکار را میگیرد

بانو جانگ هوا به گونگ بوک میگوید که میخواهد جزیره ساهیانگ را ببیند.گونگ بوک نیز او را با قایق به آن جزیره میبرد و مکانهای مختلف آن را به او نشان میدهد.آنها جایی مینشینند و مشغول صحبت میشوند گونگ بوک اشاره میکند که این مکان شاید برای بانو جانگ هوا زیبا باشد ولی برای آنها این مکان پر از رنج وسختی است ومردمی که روی کشتی کار میکنند یا کشتیها را تعمیر میکنند همیشه گرسنه هستند.او اشاره میکند که اکثر مردم اینجا بخاطر حملات دزدان دریایی اعضای خانوادشان را از دست داده اند و وقتی بانو جانگ هوا میگوید تو نیز از دست داده ای میگوید که مادرم.بانو جانگ هوا نیز میگوید که او نیز مادر ندارد

پدرگونگ بوک و سایرین برای تعمیر کشتی دوباره به آن جزیره میروند اما اینبار کنجکاوی گونگ بوک باعث میشود آنها به داخل کشتی بروند و با دیدن نقره ها وغنیمتهای داخل آن متوجه میشوند که این یک کشتی دزدان دریایی است آنها به سرعت پس از پایان کار آنجا را ترک میکنند.در ساحل افراد گارد به دقت همه را مورد بررسی قرار میدهند آنها به سبدی که در دست گونگ بوک است مشکوک میشوند و به او میگویند که آنرا باز کند اما آنها شانس میآورند ودقیقا در همان لحظه اتفاقی میافتد که باعث میشود که آنها سبد او را نگردند

یکی از افرادی که در تعمیرات کشتی در آن قسمت زندانی بود از آنجا فرار میکند و قضیه دزدان را به اطلاع دادستانی میرساند.رییس دادستانی نیز دستور سریع میدهد که بندر بسته شود ونیروهای گارد در آنجا مستقر شوند سپس به آن مرد میگوید که پیشاپیش سربازان دنبال کسانی که کستی دزدان دریایی را تعمیر کردند بگردد.آنها متوجه خطرناک بودن وضعیت میشوند وسریع آماده ترک جزیره میشوند.یک کشتی در شب هنگام و نور کامل ماه به سمت چین میرود پدر گونگ بوک به همراه او و چانگ میون شب هنگام به آنطرف میروند ولی سربازان آنها را میبینند وپدر گونگ بوک برای نجات جان آنها از طرفی دیگر میرود واین باعث میشود که با تیری کشته شود و گونگ بوک و چانگ میون نیز دستگیر میشوند

رییس دادستانی آنها را مورد بازپرسی قرار میدهد اما آنها چیزی نمیدانند.او نیز دستور میدهد که آنها را زندانی کنند تا زبان باز کنند اما دزدان دریایی شب هنگام به جزیره حمله میکنند و قتل عام مردم جزیره توسط آنها آغاز میشود

دوست همیشگی آنها سریع به آنجا میرود و آنها را از زندان نجات میدهد به آنها کمک میکند که به بالای دیوار بروند وخودش به طرفی دیگر میرود از این طرف یونگ جان نیز با چاقویی پدر بانو جانگ هوا را میکشدبانو جانگ هوا نیز توسط دزدان دریایی دستگیر میشود



 نوشته شده توسط زانیار در جمعه 86/10/14 و ساعت 1:1 صبح | نظرات شما درباره این مطلب()

گونگ بوک که در یک کارگاه کشتی سازی کار می کند از این همه بد بختی خسته شده است . او دوست ندارد همه عمرش را مانند پدرش کارگری کند و آخر سر در فقر بمیرد بدین جهت تصمیم می گیرد فرار کند و به چین برود تا بتواند تاجر بزرگی شود.ولی دوستان او که بسیار وابسته اش هستند می خواهند دنبالش بروند او هم که می داند این کار خیلی دردسر دارد به بالای صخره ای می رود و می گوید هر کس م خواهد با من بیاید باید از این صخره به اقیانوس بپرد.

هیچ کس جرات نمی کند مگر یون دوست صمیمی  گونگ بوک  که خیلی او را دوست دارد. او به پایین می پرد که همه نگران او می شوند گونگ بوک  به دنبالش به دریا می پرد و او را نجات می دهد.

گونگ بوک شبانه از کارگاه بیرون می آید تا خودش را به اقیانوس برساند و با کشتی های تجاری چین فرار کند.

در راه به یون می پیوندد و در حین فرار موردی خاص توجهشان را جلب می کند.

پسر رئیس کشتی سازی با دوست دخترش مشغول معاشقه هستند که گونگ بوک  تصمیم می گیرد یه گوش مالی حسابی بهش بده.

 حسابی درگیر می شن و یه دست کتک مفصل بهش می زنن

می خوان برن دیگه که یهویی اون دوست خپلشون می یاد و می گه من را هم ببرین که من بدون شما می میرم.اول امتنا می کنن ولی وقتی می گه من پول زیادی همراه دارم با خودشون می ببرنش

پدر کپل  که از نبودن پسرش مطلع می شه پیش پدر گونگ بوک  می یاد و می گه که پسر تو پسر منو اغفال کرده و با خودش برده و خلاصه حسابی درری وری بار پدر گونگ بوک  می کنه.

 


 نوشته شده توسط زانیار در جمعه 86/10/14 و ساعت 12:58 صبح | نظرات شما درباره این مطلب()
<      1   2   3   4      
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خلاصه قسمت ششم افسانه جومونگ
عکس هاجین بازیگرامپراطوردریا
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا